رهام جونرهام جون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

نیمه پیدا شده ام

چهارشنبه سوری

رهامم امشب سه شنبه آخر سال یا همون چهارشنبه سوری بود...با همه ترس و لرزی که داشتم فکر میکنم  خدارو شکر به خیر گذشت... البته چند تا از ترقه ها خیلی صدای زیادی داشتن و تمام خونه رو لرزوندن طوری که چهارستون بدن من و پسرک هم لرزید...خدا ازشون نگذره آخه به وحشت انداختن دیگران لذت داره؟! دیروز وقت دکتر داشتم و بعد از معاینه خیلی شیک فرمودن که 9 فروردین با پولاتون! مطب باشید تا  برای 10  فروردین بهمون وقت سزارین بده... دیگه داریم خیلی نزدیک میشیم...گل پسرم باورم نمیشه این قلمبه توی شکمم که الان در حال سکسکه کردنه بچه منه! من بچه دارم...!راستی راستی دارم مادر میشم... خدایا چی دارم میگم...من یه پسر دارم ...چقدر عجیب و زیباس...
28 اسفند 1392

پسر کوشولوی من...

سلام رهامکم....! پسر کوشولوی من ... سه شنبه پیش رفتم سونو و خانوم دکتر گفت تو  توی هفته 36فقط 2500 گرم هستی و ریزی...! آخه چرا انقدر کوچولو موندی پسرم...انقدر نگرانت شدم که حد نداره ...دارم سعی میکنم چیزایی بخورم که زودتر وزن بگیری ...آخه 2 هفته تا تولدت مونده...سعی میکنم استراحت کنم ولی کار دم عید و صدای بوق ماشین های توی ترافیک و ترقه های وقت و بی وقت بچه های کوچه زیاد نمیذارن استراحت کنم... خیلی تنها شدم پسرم...هیچ کس موقعیت آدمو توی این شرایط درک نمیکنه...همه فقط ذوق دارن و اصرار دارن ذوقشونو به آدم بفهمونن...ولی من به این چیزا احتیاج ندارم بیشتر به آرامش احتیاج دارم به کسی که درکم کنه و حرفامو بفهمه... وقتی یه کاری بهم آرامش ...
24 اسفند 1392

20 روز دیگر...

    پسر کوچولوی مامان از الان فقط 20 روز دیگه تا اومدنت مونده...بی نهایت خوشحالم ...انگار هر روزی میگذره استرسم کمتر میشه و آرامشم بیشتر...چون میخوام ببینمت ...بالاخره بغلت کنم...بوت کنم ...فدای چشم و ابروت... رهام جون با انتخاب اسمت خیلی خوشحالم اسمتو خیلی دوست دارم...امیدوارم در آینده خودتم بپسندی... رهام یعنی پرنده شکست ناپذیر و به معنی شراب باشکوه هم هست در واقع یه اسم شاهنامه ای هستش رهام پسر گودرز و هم رزم رستم بوده... خلاصه این پیشنهاد بابا امیرت به دل همه نشسته ...بیشتر از همه خودمون... این روزا خیلی بد غذا شدم...اصلا غذا دلم نمیخواد و به زور  2 تا قاشق میخورم...به جاش هرچیز دیگه ای رو هوس میکنم ...
20 اسفند 1392

شروع هفته 35

رهام عزیزم...تمام فکر و ذکرم شدی...مگه میشه عاشقت نشم  وقتی دستا و پاهای کوچولوتو زیر پوستم حس میکنم...مگه میشه یه لحظه از ذهنم بری ... خدایا  باورم نمیشه واقعا دارم مادر میشم... امشب امیر میگفت باورم نمیشه بچمون توی شکمته! از روزی که فهمیدم تو توی وجودم هستی ... هر روز به معجزه فکر میکنم...هر روز به رهامم معجزه  بزرگ کوچولو فکر میکنم... یکی از آرزوهام برآورده شده و راستشو بخوای دیگه به جز سلامتی تو و امیر هیچ آرزویی ندارم... توی زندگیم فصل بهار داره شروع میشه...درست مثل طبیعت...هرچی از احساسم بهت بگم کم گفتم... با هر حرکتت توی دلم لبخند میزنم و خدارو شکر میکنم...و با خودم فکر میکنم کی به اندازه من خوشبخته؟!  ...
8 اسفند 1392

اتاق قشنگت

سلام رهام عزیزم...عزیزترین و دوست داشتنی ترین تجربه زندگیم! هفته پیش ماجان 4-5 روز پیشم موند و باهم اتاقتو درست کردم ...ماجانم خیلی زحمت کشید...لذت بخش ترین کاری که تا الان انجام داده بودم همین بود...امیدوارم خداوند این لذتو نصیب همه اونایی که آرزوشو دارن بکنه... خونمون هم حسابی تمیز شد و همه چیز آماده ورود گل پسرم شده...وولوولکم این روزا جات حسابی تنگ شده و به دنده هام فشار میاری ...کاش جات راحت باشه...بعضی وقتا خودتو گوله میکنی یک طرف شکمم  که این حرکتت خیلی باحاله ! عاشق اتاقت شدم و هر روز الکی میرم و یه چند ساعتی به وسایلت نگاه میکنم... خدارو شکر برای این همه امید ... عکسای اتاقت توی ادامه مطلب...   ...
1 اسفند 1392
1